۱۸ فروردین ۱۳۸۸

نجیب زاده فرزانه

سروانتس وقتی دن کیشوت را می نوشت یک سربازبود.یک سربازپیر.تا آخرعمرش هم سربازماندوآنقدرتوی دهن این وآن درشاهکارش دن کیشوت ازسربازوسربازی خوب گفت ودفاع کردتا به همگان ثابت کندکه راهش بیراه نبوده است.

گفتیم که یک سربازبوداماکمی با باقی سربازها فرق می کرد.اوکتاب میخواندومیخواند ومیخواندو بازهم میخواند.ازهومروویرژیل واووید شاعران یونان وروم گرفته تاکتاب هایی که در دوره ی معاصرش چاپ میشد.این شدکه نجیب زاده فرزانه ی ما خواست که شاعرشود.نمایشنامه بنویسدوبعدهم رمان.اگرچه دن کیخوته یا همان دن کیشوت اشکالات وعیوب فاحش داستان نویسی دارداما به حق یک شاهکاراست.شاهکاری در ادبیات اروپا همچون کمدی الهی وتراژدی های شکسپیر.چیزی که (دن کیخوته ی لامانچایی) را یک شاهکار می کندونویسنده اش میگل ده سروانتس ساآودرا را یک نابغه نه در سیرداستانی این اثربلکه درنحوه ی برخورد ابا اثرش وادبیات وداستان است.درجای جای این اثروالا دلبستگی به ادبیات موج می زندواو شخصیت هایش را دوست داردواین است که آنهاراباورپذیرمی کند.

دن کیشوت یک تراژدی است از آن رو که داستان مردی را روایت می کندکه می خواست به فقرا کمک کند جامعه را بهتروزیباترکندوکمک کند که دیگر ستمی ستمکاری نباشد اما نمی تواندو این اندوهناک است.مردی که همچون دیگران نبودوصدالبته دیوانه اش می پنداشتند.نکته ی دیگری که این تراژدی را قوت می بخشد این است که حتی ما نیزاورا دیوانه می پنداریم.تنها خودش است که خودراقبول دارد.یکی یکجایی گفته بود همه ی ما دن کیشوت هستیم.همه ی مادرزندگی چیزهایی راباور داریم که دیگران ندارند.چیزهایی می بینیم که دیگران نمی بینند.اما به واقع دن کیشوت را می توان با یک روشنفکر مقایسه کرد آنهم در جامعه ای چون ایران.نکته ی دیگردرباره دن کیشوت جنبه ی هزل وارانه ی آن است.سروانتس نه دن کیشوت که رمانس های مبتذل قرون وسطی واوائل رنسانس را مسخره می کندوورود انسان را ودن کیشوت را به عصرمدرن تبریک می گوید.اما پهلوان افسرده سیمای ماهنوز دلبسته ی گذشته است.دل بسته ی گذشته ای که برای ا وحکم نوعی آرمانجای وآرمانشهر رادارد.او نمی خواهد پایان آن روزگار را باورکندوبه همین خاطر تلاش می کندآن روزگارراتجدید کند.برخلاف تفاسیری که شده به نظر من خود دن کیشوت می داند که اکنون دیگر روزگارسلحشوری وپهلوانی نیت اما دلبسته است ومی خواهد برعلیه جامعه قیام کند.او نمی تواند وسرانجام نیز با طیب خاطر می پذیرد که دیوانه بوده است.سانچوپانسا اما از لونی دیگراست.اوهمراه پهلوان است تا دیوانگی اورابرما آشکارکند.اوزمینی ترازدن کیشوت است.شکوه می کند ودنائت می ورزدو می خوردومی نوشد وطمع می کند.اونماینده ی قشری است که سطحی فکرمی کنداما به مددپهلوان او نیزبه هوش وفراستی می رسد که انگار دروجودش بوده اما از آن استفاده نمی کرده است.

نابغه ی کشور زبان طلایی(عنوانی که نرودابه زبان اسپانیولی می دهد) درکتابش آنقدرشگردتازه ونو به کاربرده که می توان گفت تا ابدحضوررمان را به عنوان نوع ادبی برتر تضمین می کند.او پهلوان افسرده سیما را در سراسراسپانیا می گرداندومارا نیز با اودراین سفرهمراه می کند.پس ما نیزسپاسش می گذاریم.سپاسگذاریم دن میگل.سپاسگذاریم دن کیخوته ودرنهایت سپاس گذاریم سانچوپانسای خوشدل ونیک سیرت

نکته یدیگر ترجمه خوب وروان وجادویی محمدقاضی ست از شاهکار سربازساآودرایی.ترجمه ای چنان شیوا که انگارسروانتس خودپارسی آموخته وآن را بازنوشته.پس سپاس می گذاریم محمدقاضی را.خدایش با کلمات محشورکناد!

اگرمی خواهید دست دن میگل رابگیریدوبه کشورکلمات اندوهگین سفرکنید.بشتابید دن کیخوته(دن کیشوت) و سانچو در کتابخانه ها وکتابفروشی ها منتظرتان هستند.

۳ نظر:

داداش گنگیشکه گفت...

بابا حجت جون چه بهت برخورد گفته بودم بروز نمی کنی! خب یه وقتایی آدم دسترسی نداره دیگه ! رفتی سریع مقاله نوشتی اومدی ؟!
. . . خوب بود. هوس کردم دن کیشوتو بخونم؛ ایشالا هر وقت برادران کارامازوفو تموم کردم

داداش گنگیشکه گفت...

ببین ؛بیا وبلاگمو بخون. تا حالا فقط تو و فاطمه و ممد میدونین دوباره شروع کردم نوشتن

جعفر مرتضوی گفت...

سلام آقا بهت لینک دادم بیشتر در تماس باشیم.